جامدادی

10 July 2006

به یاد احمد محمود

پنج سال پیش وقتی که همکارم از نمایشگاه کتاب برگشت و با خوشحالی کتاب انجیر معابدِ مرحوم محمود رو بهم نشون داد، با امضای خودِ محمود که به اسمِ همکارم امضا کرده بود، عکس العمل خاصی نشون ندادم و گفتم:« نمی شناسمش، کی هست؟» همکارم دمغ شد و گفت: «نصف عمرت بر فنا.» بعد هم جلد اول کتاب رو گذاشت رو میزم و گفت: « حتما بخونش.» اما من نتونستم بخونمش، یعنی منِ عاشقِ رمان، در طول دو ماه از چند صفحه اول جلوتر نرفتم. بعد هم از ترس اینکه نکنه کتاب تو شلوغی وسایلم گم بشه، بردم که پس بدم اما همکارم نگرفت وگفت : «حوصله کن، پشیمون نمی شی.» دوباره سعی کردم ولی نمی دونم چرا باز هم فقط همون چند صفحه اول رو خوندم.دوباره کتاب رو پس دادم ایندفعه گرفت ولی گفت :« باشه، ولی اگر نظرت عوض شد، بگو» مدتی بعد خبر درگذشت احمد محمود رو تو روزنامه خوندم و خبرش رو که به همکارم دادم، اشک تو چشماش جمع شد.روز بعد کتاب انجیر معابد رو برام آورد و ایندفعه گفت:« تا نخوندیش برش نگردون؛ تا زنده بود نخوندی، حالا که مرده بخون لااقل بفهمی کی بود.» نمی دونم چرا دلم گرفت، ولی خوندمش. خوندمش و عاشقِ سبکِ نوشتنش شدم.بعد هم بقیه کتاباشو خوندم، رمانها و مجموعه داستانها شو. شاهکارش یعنی همسایه ها رو از دستفروشهای انقلاب خریدم و تا حالا سه بار خوندمش. معتقدم مرحوم محمود توانایی عجیبی در انتقال حسش به خواننده داره؛ قبول کنید هر نویسنده ای این توانایی رو نداره، گرچه هدفش همینه.فضاها خیلی واقعی توصیف شدند، طوری که سفر به محل وقوع حوادث و همذات پنداری با آدمهای قصه آسونه و شیرین. برام جالب بود وقتی فهمیدم بخشی از سرگذشت قهرمانِ همسایه ها و داستان یک شهر، سرگذشت خودِ محموده. محمود توی آثارش راوی بخشهایی از تاریخ معاصرِ ایرانه و چه روان و ساده واقعیتهای زندگی مردم کوچه و بازاررو بیان می کنه
برای خودم متاسفم که دیر شناختمش. اما خوشحالم که می شناسمش و هنر و قلمش رو ستایش می کنم. اگه زنده بود می گشتم پیداش می کردم و کتاب همسایه رو می دادم برام امضا کنه

پی نوشت: این دورو برا کسی هست خواننده کتابهای احمد محمود باشه؟ نظر شما چیه؟