جامدادی

10 September 2006

تعطیلات آخر هفته ی بهار

آخر هفته ی گذشته رو مهمون داشتم؛ دو تا از دختر خاله هام از تهران اومدن پیش ما. از وقتی ازدواج کردم و اومدم این شهر ساحلی دوست داشتنی، هنوز نیومده بودن خونه و زندگی و شهر منو ببینن. دختر خاله ها رو خیلی دوست دارم. باهاشون راحتم و دروغ نمی گم اگه بگم جای خواهرای نداشتم رو برام گرفتن. دختر خاله بزرگه، فوق لیسانس گیاه پزشکی دانشگاه تهران رو میخونه و دختر خاله وسطی پزشکی دانشگاه ایران رو. دختر خاله کوچیکه که نیومد، گرفتار پیش دانشگاهی و کنکور سال بعده. قول داده حقوق دانشگاه تهران رو قبول بشه؛ ببینیم چکار می کنه. مهمونی خوبی بود چون هم اونا با من و شوهرم راحت بودن و هم ما با اونا، بنابراین پذیرایی و گردش در آرامش برگزار شد. صبحها رو از بس بیرون گرم بود می موندیم خونه و فیلم می دیدیم و عصرها در عین شرجی و گرمی هوا میرفتیم کنار ساحل یا خرید توی بازار. این وسط از همه بیشتر به فندق خوش گذشت، از بس رفت دریا و بازار. دختر خاله وسطی کلی براش وقت گذاشت و باهاش بازی کرد. دختر خاله وسطی، خوشگله و خوش هیکل؛ بنابراین دل فندق رو حسابی برده بود. مدام دست همدیگه رو گرفته بودن و کنار دریا قدم می زدن و قاقا لی لی می خوردن. شب آخری فندق مسواک دختر خاله وسطی رو برداشته بود و دندونهای اونو مسواک می کرد. دختر خاله دستشویی هم که می رفت، فندق می رفت دنبالش و می گفت کجایی؟ زود بیا. به دختر خاله وسطی می گم تورو خدا منتظر پسرم بمون. تا تو سه چهارتا تخصص بگیری، پسرم بزرگ می شه و وقت زن گرفتنش می رسه. نمی دونم دختر خاله قبول می کنه یا نه!!؟؟ خلاصه این که تا باشه از این مهمونی ها باشه که مهمون و صاحبخونه با هم بی رودر بایستی و راحتن و خوش می گذرونن
این بود انشای بهار با موضوع تعطیلات خود را چگونه گذراندید