جامدادی

04 September 2006

کفشهایم کو؟

من فکر نمی کنم مردم هیچ جای دنیا اینقدر به اندازه ی ما، به مرگ نزدیک باشن و فکر مُردن، جزیی از فکرهای روزمره شون باشه. بعضی وقتها پیش خودم می گم کاش ریاضی و آمارم خوب بود می تونستم حساب کنم با احتساب بیست و پنج هزار کشته در سال در اثر تصادفات جاده ای، کی نوبت من می رسه. با اینهمه رفت و آمد توی جاده های پیچ پیچی و باریک با گردنه های زهره آب کن یا سفر با هواپیماهای معلوم الحال، تا حالاش خوب از دست عزراییل در رفتم. خدایا مرگ و زندگی دست توست و فقط تو می تونی تصمیم بگیری کی بره و کی بمونه ولی من یکی از مردن از نوع هواپیماییش یا جاده ایش خیلی می ترسم. این روزا فکر سوختن یه مادر توی هواپیما با بچه ی توی بغلش و فریادی که به هیچ جای هیچ جای هیچ جا نمی رسه، شب و روزم رو کرده یکی. کاش زیاد درد نکشیده باشن
فکر می کنید بشه حساب کرد اگه این آمارهای مرگ و میر در اثر سوانح جاده ای و هوایی ادامه پیدا کنه، چند سال مونده تا ما ایرانیا منقرض بشیم
دلم می خواد فرار کنم
فرار به هرچه دورتر بهتر
کفشهای من و فندق کو