جامدادی

26 August 2006

سفر نامه ی هند 1

من تا حالا که بیشتر از یه ماهه از هند برگشتم، چیزی در مورد سفرم ننوشتم، شما بذارید به حساب تنبلی. اما حالا می خوام بنویسم و هر بار با شماره، ترتیب سفرنامه رو مشخص می کنم. اول از همه از فندق بگم که توی سفر سنگ تموم گذاشت و آقایی کرد. بچه ام توی اون گرما و برو و بیا و خستگی و جاده و پایین و بالا، حتی یکبار هم بیقراری نکرد. فقط گاهی وقتها، اونهم توی هتل گیر می داد به صابون دستشویی یا بعضی شبها، درعین خستگی، اشک می ریخت و می گفت بریم بازار
شب دوم که آگرا بودیم، رفتیم فروشگاهی که ادویه جات و چای و عود و اینجور چیزا داشت. یه طرف فروشگاه هم محصولات بهداشتی بود. فندق وسط اونهمه جنس، صابون دید. می دونستم صابون مایع می خواد اما خودمو زدم به اون راه. براش یه صابون قالبی الکی برداشتم و دادم بهش. اما فقط ده دقیقه آروم بود و بعد دوباره گیر داد به صابون مایع. تا آخرین دقایقی که توی مغازه بودیم، مقاومت کردم. بعد فکر کردم می خرم و توی یه فرصت مناسب ازش می گیرم. ولی چشمتون روز بد نبینه. اون فقط ده ثانیه زودتر از من سوار مینی بوس شد و رفت روی صندلی ایستاد. نگو درِ صابون مایع شل بوده و بیشتر صابونا ریخت روی صندلی و لباسهای فندق. حالم خیلی گرفته شد. شانس آوردم که داشتیم می رفتیم هتل؛ بنابراین با ملافه ی یکبار مصرفی که داشتم صندلی رو پاک کردم و فندق رو نگه داشتم تا رسیدیم هتل. نیم ساعتی گرفتار فندق و سر و وضعش بودم تا روبراه شد. اما تا آخر سفر مجبور بودم ملافه بندازم روی صندلی مینی بوس. راستی صابون مایعه، بوی هلو می داد