جامدادی

17 September 2006

خاطرات بهار از لندن

این دختر خوب این روزا داره توی لندن و پاریس خوش می گذرونه. دیدم بد نیست منم خاطرات لندنم رو اینجا بنویسم
سفر فوق العاده ای بود؛ تنها اشکالش زمانش بود که بخاطر آزمونی که قرار بود بابای فندق شرکت کنه، صاف افتاد وسط سرما. سفرمون یه هفته طول کشید، دهم تا هفدهم ژانویه. رزرو هتل و برنامه ریزی برای اون یه هفته با من بود و من با کمک اینتر نت و مخصوصا بی بی سی فارسی، تونستم برنامه ی خوبی بریزم
طرفهای ظهر بود که رسیدیم و سرما بود که به استقبالمون اومد. تصور کنید از یه شهر جنوبی ایران با شرجی و گرما برید لندن اونم تو اوج سرما. با اطلاعاتی که داشتم می دونستم هتلمون توی محله ی لبنانی ها در منطقه ی کنزینگتونه، تقریبا جنوب غرب لندن، ونمی دونم چرا احساس غریبی نمی کردیم. روز اول رو ترجیح دادیم با محیط آشنا بشیم؛ نقشه گرفتیم، دور و بر هتل رو گشتیم، غذا خوردیم و فهمیدیم که بهترین وسیله ی رفت و آمد اتوبوسه. تاکسی سوار شدن گرون تموم می شد.همون روز اول که از فرودگاه تا هتل رو با تاکسی رفتیم، 45 پوند پیاده شدیم. راهنمای هتل گفت که بهترین وسایل مترو و اتوبوسه و اتوبوس برای شما بهترین چون می تونین مناظر شهر رو هم ببینید. خیلی زود با نحوه ی رفت و آمد اتوبوسها آشنا شدیم. روزهامون به غیر از اون روزی که بابای فندق امتحان د اشت و از صبح تا عصر نبود، به دیدن آثار مشهورو مهم گذشت و تونستیم لندن آی ، لندن آکواریوم ، بیگ بن ، پارلمان انگلیس ( البته از بیرون ساختمان) ، لندن بریج ، برج لندن ، باغ وحش ، موزه بریتانیا ، موزه ی کاخ کنزینگتون ، پارک کنزینگتون و کاخ ملکه و مراسم رژه ی گارد مخصوص ملکه رو ببینیم و در اکثر مواقع همراه با لرزش از فرط سرما و بهم خوردن دندونها، البته. تنها جایی که خیلی دلم می خواست بریم و نشد، موزه ی مادام توسود بود که پُره از مجسمه های مومی از شخصیتهای معروف علمی، هنری و سیاسی. بقیه ی وقتمون به گشت و گذار توی پارک ، خیابونها و مراکز خرید گذشت که جای خودش خیلی ارزش داشت. روزی که بابای فندق نبود، من و فندق راه افتادیم و رفتیم خیابون آکسفورد برای خودمون خوش گذروندیم و یه روز دیگه به فروشگاه معروف هَرودزکه اگرچه برای خودش دنیاییه، اما من دلم می خواست یادبود پرنسس دایانا رو اونجا ببینم؛ صاحب فروشگاه آقای محمد الفایضه و پدر دودی الفایض نامزد پرنسس دایانا است که در تصادف رانندگی کشته شدند. در طبقه ی همکف فروشگاه حوضچه ای بود و در اون عکسهایی از دایانا و دودی، همراه با شمع و گل در اطرافشون و مردم توی حوضچه سکه می انداختند ( شبیه سعدی و حافظ خودمون) . در طبقه ی اول هم مجسمه ی مومی آقای الفایض آدمهای زیادی رو دور خودش جمع کرده بود. اینم بگم که برای پرنسس دایانا توی کاخ کنزینگنون هم یادبودی قرار و قسمتی از موزه رو به لباسها و عکسهای اواختصاص داده بودن

خیابونهای اطراف هتلمون پر بود از رستورانهای ملتهای مختلف، بنابراین تجربه ی خوبی هم در مورد شکم داشتیم، از جمله غذای کشورهای مالزی و لبنان
فکر می کنم این سفر برای فندق هم تجربه ی خوبی بود چون تا اون موقع و اگر قرار باشه ایران زندگی کنیم، شاید هیچوقت نتونسته بود اونهمه کبوتر و سنجاب رو ببینه که یک قدمی اش راه می رن. یه چیز دیگه اینکه فندق علاقه ی عجیبی پیدا کرده بود به دوربین عکاسی بنابراین ما فقط تونستیم بیست تایی عکس بگیریم چون تا فندق دوربین رو می دید، گریه می کرد و اونو می خواست. همین چند تا رو هم که داریم یا فندق خوابه یا پشتش به دوربینه ویا حواسش نیست. خوشبختانه این علاقه ی لوسش بزودی از بین رفت. دو تاشون رو گذاشتم اینجا و اینجا

یه عمل قابل احترام انگلیسی ها، حفظ ساختمونهای قدیمی شونه که اگرچه تعمیر می شن، شکل اصلی شون حفظ می شه. هتل ما در سال 1900 ساخته شده بود؛ راحت و تر و تمیز اما جریق جریق چوبهای کف اتاقها می گفتن که سن زیادی ازشون گذشته

و اما هوای لندن که مه آلود بودنش و آسمان تمام ابریش برای ما که خورشید دست از سر آسمون شهرمون بر نمی داره، دیدنی و به یاد موندنی بود

این بود خاطرات من از لندن. سعی کردم خلاصه اش کنم، خیلی چیزهای دیگه هم هست که اگه بخوام همه رو بنویسم باعث سردرد خودم و شما می شه. البته بابای فندق هم یه چیزایی برای گفتن داره و قول داده زود بنویسه بده من تایپ کنم. ببینم چکار می کنه

به نظرمن سفر کردن، این شانس رو به مسافر می ده که بفهمه دنیای پر از آدمهای رنگارنگ و فرهنگها و زبونهای جورواجور، خیلی قشنگتر و قابل تحملتر از دنیای یه شکل و یه رنگه. سفر به من این تلنگر رو زد که فرهنگ و مذهب و تمدن من در کنار سایر تمدنها و فرهنگها و مذاهب دیگه اس که ارزش داره. سفر به سرزمین های دیگه، تونسته عظمت خلقت رو بهم نشون بده. سفر عربستان و انگلیس منو شیفته سیاه پوستها کرده. زیبایی و شکوه خاصی داره این پوست سیاه. سفر لندن، سفر هند، سفر عربستان و حتی سفر به اماراتِ بزک کرده، برای من تجربه های بزرگی بودن و از خدا می خوام اونقدری پول بهم بده که بتونم زیبایی آفریده هاش و عظمت تمدنها و فرهنگهای دیگه رو هم ببینم و درک کنم. تجربه هایی که مطمئنم با خوندن هیچ کتابی و شنیدن حرفهای هیچ جهانگردی بدست نمی آرم