جامدادی

20 September 2006

عشق کتاب

بابا و مامان من آدمهای کتابخونی هستن. از وقتی بچه بودم و یادم می آد، دست این دو نفر کتاب دیدم. اگرچه موضوع کتاباشون هیچ شباهتی با هم نداشت، اما باعث شد کتاب خوندن جزء جدانشدنی زندگی من هم بشه. کتابهای تاریخی اصل و نسب دار رو از کتابخونه ی بابا شناختم. ترجمه های ذبیح اله منصوری و یا آثار دکتر باستانی پاریزی. بابا هرچی هم کم داشت از دوستاش می گرفت که الحق آدمای باسلیقه ای بودن توی انتخاب کتاب. یادش بخیر مجموعه ی ده جلدی کلیدر رو از کتابخونه ی یه حاج آقایی از دوستای نزدیک بابا امانت گرفتم. مامان برام کم نمی ذاشت و من مدیون اونم که چه باحوصله و آگاهانه برای من کتاب می خرید. مجموعه ی قصه های خوب برای بچه های خوب از مهدی آذر یزدی، یکی از بهترین انتخابهای مامان بود که لذت خوندن اونهمه قصه های خوب و ذخیره ی ادبیات پر مغز ایران در قلب و ذهنم رو برام به یادگار گذاشت. شعر من یار مهربانم دانا و خوش زبانم توی ذهن خیلی هامون مونده و کتاب برای من واقعا یار مهربانی بوده و هست. کتاب، عاشق شدن رو، همراه شدن رو، انتخاب کردن رو، گذشت کردن رو و هزار چیز دیگه رو یادم داده و حتی بهم کمک کرده تا بعضی شرایط سخت رو با کمکش تحمل کنم. من خیلی از داشته هام رو مدیون کتابم و مامانم و بابام که کتاب خوندن رو یادم دادن، درست مثل راه رفتن. گذاشتن اونهمه کتاب ارزشمند توی کتابخونه ی من و منی که خوندمشون، سبب شد دقت خاصی در انتخاب کتاب داشته باشم. الان یه مادرم و یه بچه دارم که خیلی دلم می خواد کتابخون بشه و از با کتاب بودن لذت ببره. خیلی از کتابهای زمان کودکی و نوجونی ام مخصوص همون دوره بود و الان دیگه رغبتی به مرورشون ندارم، اما چندتایی شون فراموش نشدنی ان. یکی همین قصه های خوب برای بچه های خوب یا قصه های مجید یا مجموعه ی زندگی پیامبر اسلام . یواشکی بنویسم که قصه های خوب و قصه های مجید و چند تا از کتابهای سیلوراستاین رو خیلی وقته خریدم و گذاشتم یه جای امن تا فندق بزرگ بشه و توی یکی از روزهای تولدش بهش هدیه بدم. مجموعه ی زندگی پیامبر رو پیدا نکردم. این کتابها برای خودم خیلی عزیزن. خدا کنه بتونم فندق رو طوری تربیت کنم که ارزش اینا رو درک کنه، بخونه ، لذت ببره و براش بشه یه سرمایه ی عظیم
حالا که دیگه مامان برام کتاب نمی خره، کتابامو با کمک بعضی سایتها مثل کانون زنان ایران و زنستان و یا ماهنامه ی دوست داشتنی زنان انتخاب می کنم. شهر ما دو تا کتابفروشی بزرگ داره، یکی اش مال یه پیرمرد بداخلاقه که من اصلا می ترسم زیاد برم اونجا و اگرم برم بیشتر با شاگردش حرف می زنم. اما مشتری کتابفروشی آقای شهبازی ام. اون دیگه من رو می شناسه و میدونه چه موضوعاتی رو دوست دارم یا حتی توی چه مایه ای رمان می خونم. پیشنهاد اشو چشم بسته قبول می کنم تا حالا پشیمون نشدم. توی یکی از پستهای قبلی ام از یه همکار قدیمی گفتم که منو با کتابهای احمد محمود آشنا کرد. الان دیگه خیلی کم می بینمش و لی اون با کاری که کرد همیشه توی ذهنم می مونه و ممنونشم. و اما بابای فندق که اگرچه با کتاب خوندنهای من موافق نیست و میگه بجاش انگلیسی بخون، ولی نظراتش، راهنماییهاش و حتی غُر زدنهاش همیشه بدردم می خوره. بابای فندق سلیقه ش حرف نداره توی انتخاب موضوع. کتاب کوری ژوزه ساراماگو رو از اون یادگاری دارم