جامدادی

30 June 2007

در حصر خانگی

بنزین سهمیه بندی شد و ما خانه نشین. ما که در این گرمای کشنده ی تابستان بندر و از آن بدتر، غربت و بی خویشی پناه می بردیم به خودروی نازنینمان و سر می گذاشتیم به خیابانها، تا چشممان به چهارتا آدم بیفتد، حالا از ترس روز مبادا و این بنزین که حکم کیمیا دارد برایمان، گرفتار حصر خانگی شده ایم چه جور!!!!. تا بنزین نرخ آزاد بیاید و کمی به زندگی امیدوارمان کند، گمان کنم همین آش باشد و همین کاسه. همدممان شده اینترنت و کتاب و فیلم و تلفن. شده ایم عین کنت مونت کریستو، که در آن زندان مخوف، روی دیوار خط می کشید تا حساب روزها از دستش در نرود؛ حالا ما هم چشممان به تقویم دیواریمان است تا این روزهای کشدار تابستان که به سلامتی، تازه هم شروع شده اند، بگذرند و یکی دو ماه هم از پاییز، بلکه هوا خنک شود و بشود کمی پیاده روی کرد در این شهر تفتیده!!!. فکر نکنید دارم غر می زنم ها، نه!!!؛ من می دانم که سهمیه بندی بنزین، سودهای فراوانی برای مملکت خوابیده بر نفت و گازمان دارد و ما باید خدا را شکر کنیم که جای خیلی از بنده های دیگر خدا نیستیم در خیلی جاهای دیگر دنیا!!!. یادش به خیر آنروزها که دلم می گرفت و زودی زنگ می زدم به بیتا و قراری و مداری و با فندق می رفتیم دنبالش و سوارش می کردم و بعد این ور و آنور و ساندویچی یا جگرکی یا آب هویج بستنی و می رفتم می رساندمش و یاعلی، برمی گشتیم و خوش خوشانمان می شد، من و فندق. اما الان دیگر فقط خواب می بینم که دارم رانندگی می کنم بدون عذاب وجدان به خاطر سوزاندن بنزین سهمیه بندی
بی خیال بابا، تا حالا کسی از بیرون نرفتن غمباد نگرفته بمیره که، گرفته؟


توی این پست می خواستم از کتابهایی که تازه خریده ام، بنویسم و از فیلمهایی که دیده ام و یک عالمه، قربان صدقه ی پدرو آلمادوار بروم که این دلتنگی نذاشت. باشه برای پست بعدی!!!؟