جامدادی

08 June 2007

این ماجرا، واقعی است

این پست طولانی است، از اینکه حوصله می کنید و وقت میذارید، سپاسگزارم

:آنچه می خوانید واقعیت دارد

پانزده سالی از ازدواج خانم و آقای الف می گذره. سه تا بچه دارن؛ یه پسر بزرگ که باید الان چهارده سالش باشه و یه دوقلو که دبستانی هستند. زن و شوهر هر دو مذهبی اند؛ مذهبی سنتی. تا همین چند وقت پیش، جزو زوجهای موفق و خوشبخت فامیل و دوست و آشنا حساب می شدن. حالا می گم چرا دیگه الان یه زوج خوشبخت به حساب نمی آن. از سالها قبل، خانم و آقای الف، با خانم و آقای ب دوست بودن و رفت و آمد خانوادگی داشتن. آقای الف همکار آقای ب بود. خانواده ی ب هم دو تا بچه داشتن و اونا هم خیلی مذهبی بودن. تا اینکه می زنه و اوضاع توی خونه ی خانواده ی ب بهم می ریزه و زن و شوهر از هم جدا می شن. شوهره از اون شهر می ره و یه مدت بعد هم ازدواج می کنه و زن سابقش می مونه و ازدواج هم نمی کنه. خانم و آقای الف، هنوز با اون خانم رفت و آمد داشتن؛ به خاطراینکه تنهایی آزارش نده و البته دوستی چندین و چند ساله شون. این اوضاع بوده و بوده تا وقتی که خانم الف متوجه تغییراتی توی سرو وضع خانم ب می شه. مثلا خانم ب مذهبی رو می دیده که با پاهای بدون جوراب و ناخنهای مانیکور شده جلو آقای الف می آد و پذیرایی می کنه و از قبل صمیمی تر شده با جناب الف. به دلش بد راه نمی ده و فکر ناجور نمی کنه. غافل از اینکه بین خانم ب و آقای الف سر و سری بوده و طوفانی به زندگی خانم الف افتاده بوده که خیلی زود متوجهش می شه. به این ترتیب که یه روز عصر که خونه ی مامان خانم الف نذری می دادن و خانم الف هم از صبح رفته بوده کمک و طرفای عصر، دوقلوها شروع می کنن به نق و نوق و اذیت و خانم الف هم با همسرش تماس می گیره و می خواد که بیاد و اونا رو ببره خونه. آقای الف، می گه باشه و تا یه ساعت دیگه اونجام و اما بچه ها، امون مامانه رو بریده بودن و برادر خانم الف که اوضاع رو می بینه، پیشنهاد می کنه اونا رو با ماشین خودش برسونه خونه. شاید بتونید تصور کنید توی دل خانم الف چه آشوبی می شه وقتی که می ره توی خونه و می بینه خانم ب مذهبی، بدون حجاب کنار آقای الف واستاده و رنگ هر دوشون شده به رنگ زردچوبه!!!؟؟. البته خانم ب سعی می کنه فرار کنه و بره توی حمام ، بلکه بتونه توی یه فرصت مناسب جیم بشه ولی دیگه کار از کار گذشته بوده و خانم الف توی همون چند لحظه همه ی غیبتهای گاه و بیگاه شوهر رو تفسیر کرده بوده و فهمیده بوده از اعتمادش چه سوءاستفاده ای شده. جالب اینجاس که خانم ب برمی گرده و رو به خانم الف سلام هم می کنه و می گه ببخشید من مزاحمتون شدم!!!!!. به هر حال آقای الف، خانم ب رو سوار ماشینش میکنه و از معرکه بیرونش می بره و بعد بر می گرده خونه و بنای داد و بیداد رو می ذاره و از خانم الف قول می گیره صداش در نیاد و اینکه حق نداره در مورد اونچیزی که اونروز دیده با احدی حرف بزنه اگرنه حسابش با کرام الکاتبینه!!! و خانم الف هم در کمال تعجب صداش در نمی آد و موضوع رو حتی به خواهرش هم نمی گه از ترس اینکه اون شوهر وفادار و خانواده دوست رو از دست نده!!!. اما از اونجایی که رفتار خانم ب و آقای الف که توی یه اداره کار می کردن، تابلو شده بوده و خودشون هم حواسشون نبوده و دور وبری ها اما، بو برده بودن که این دوتا یه چیزیشون می شه، اوضاع آروم نمی مونه. چند نفری به خانم الف تلفن می زنن و از شوهرش بهش خبر می دن و اون فقط یه خنده ی ملیح تحویلشون می ده. کار که به جاهای بالاتر می کشه، آقای الف که از خودش پرروتر رو احتمالا خداوند نیافریده، می آد خونه و دوباره بنای داد و بیداد و کولی بازی رو می ذاره و به خانم الف می گه من همه ی اینا رو از چشم تو می بینم و اینا همه تقصیر توست، بنابراین من طلاقت می دم!!!!. خانم الف هم گریون و نالون می ره خونه ی باباش و تازه اونموقع بوده که خانواده ی خانم الف می فهمن چه به سر دختر دسته گلشون اومده. از اونطرف آقای الف وسایلش رو جمع می کنه و از خونه می ره و می گه که کار طلاق رو پیگیری می کنه. پادر میانی ها شروع می شه و همه احساس وظیفه می کنن که آقای الف رو نصیحت کنن و برگردونن سر خونه و زندگی اش. اما اگه دیدین میخ توی سنگ فرو بره، این نصیحتها هم توی گوش آقای الف فرو رفته. آقای الف سر قولش مونده بوده و می خواسته خانم الف رو برای اون کوتاهی که ازش سر زده و شهر رو خبر کرده بوده!! تنبیه کنه و چه تنبیهی بهتر از طلاق، البته. خانم الف هم گریون و افسرده، می شینه منتظر و هر شب دعا می کنه که خدا شوهرش رو برگردونه. اینو الکی نمی گم ها، از یه منبع موثق خبر دارم که خانم الف، می خواسته که اون زندگی ادامه پیدا کنه. اونی که اینا رو برام تعریف کرد، می گفت بعد از اون همه سماجت آقای الف برای طلاق، تازه دو شب پیش، انگار که معجزه شده باشه، آقای الف شب اومده خونه و پیش زن و بچه اش خوابیده!!!! این یعنی از طلاق منصرف شده!!!؟
این از ماجرا، اما اول که من رو ببخشید که قصه ام اینقدر طولانی شد. دوم اینکه لطف می کنید اگه برداشتتون رو از این ماجرا و اینکه چه کسی رو مقصر می دونید بنویسید
اگه حوصله دارید، اینم نظر من: توی این چند روز خیلی به خانم الف فکر کردم و توی دلم کلی ازش شاکی شدم که چرا اینقدر ضعیف عمل کرده. واضحه که آقای الف بعد از اینکه ماجرا جلو زنش لو می ره، زرنگی می کنه و دست پیش رو می گیره که پس نیفته. خودش خیانت کرده و یه جوری قضیه رو می پیچونه که تازه طلبکار هم جلوه کنه. از خانم الف در عجبم که چرا باید اینقدر توی زندگی به یه مرد وابسته باشه!!! این خانم خودش کار می کنه و از نظر مالی تأمینه. با یه شوهر خیانت کرده و هوسباز هم زیر یه سقف خوابیدن، نباید کار آسونی باشه و در واقع تهوع آوره. بچه ها هم نمی تونن دلیل محکمی باشن برای ادامه زندگی مشترک، چون زندگی کردن با پدر و مادری که از هم کینه به دل دارن و واضحه که رفتار آرمشون، ظاهریه و اون محبت قدیمی دیگه بینشون نیست، کار خیلی سختیه. بچه ها ی این خانم و آقا بزرگن و نمی شه سرشون رو کلاه گذاشت. خانم ب رو هم کاش می شد فرستادش کانون اصلاح و تربیت!!!؟
اما من دلم از قانون هم می گیره که توی این اوضاع قمر در عقرب، هیچ حمایتی از خانم الف خیانت دیده، نمی کنه. از نظر قانون آقای الف کار بدی نکرده. اون یه زن دیگه رو صیغه کرده و هنوز بینهایت زن دیگه رو هم می تونه صیغه کنه، مگه نه؟ تازه جناب الف، حق طلاق هم داره و هیچ توضیحی هم لازم نیست بده که چرا تصمیمی به طلاق زنش گرفته. فکر نمی کنم کسی پیدا بشه، حتی اون مذهبی های دو آتشه که این کار به ظاهر شرعی و قانونی آقای الف رو تایید کنه. کار غیر انسانی این آقا از روز هم روشنتره. ولی متاسفانه بازنده ی اول و آخر بازی، خانم الفه. اما من یه نتیجه ی دیگه هم می گیرم از این ماجرا و اون اینکه باید دست فعالان حقوق زن رو بوسید که با این اینهمه موانع، سعی در عوض کردن قوانین تبعیض آمیزی رو دارن که حق انسانی یه زن و یه مادر رو ندیده می گیره. همون زنانی رو می گم که هر چند وقت یکبار شبهای سیاه زندان رو تحمل می کنن، برای اینکه من و شما و خانم الف، توی طوفانهای زندگی، ضرر نکنیم و پشتمون به یه جایی گرم باشه و از اینجا رونده و از اونجا مونده نشیم

باز هم معذرت می خوام از طولانی بودن پستم و ممنونم که حوصله کردید و بازم ممنون که نظرتون رو می نویسید