جامدادی

20 March 2007

سالی که نکوست

یه سرما خوردگی با تمام مخلفات، آنچنان دم سال نویی، گریبونگیر هر سه تا مون شده که شب و روز این مثلا تعطیلاتمون رو کرده یکی. شبها رو تا صبح میون زمین و آسمونیم، بسکه این سرفه های فندق، جگر خراشه. دستمال کاغذی نذاشتیم به مغازه های اطراف، بسکه روم به دیوار، آب بینی پاک کردیم. از قدیم گفتن سالی که نکوست از بهارش پیداست !!!؛ اینم بهار من و فندق و بابایی!! . این بیماری ناخونده!!! نذاشته یه وبگردی درست و حسابی هم بکنم و موندم توی خجالت دوستای گلم که تبریک سال نو رو گفتن. اما الان که فرصتی دست داده و نفسم به نسبت، بهتر در می آد!! و دستم یاری می ده، اومدم که سال نو رو تبریک بگم و آرزوی بهترینها رو داشته باشم برای همه ی دوستا ی بهتر از گل. الهی که سال جدید، سالی باشه پر از موفقیت و سلامتی و آرامش، برای همه ی همه ی همه. آرزو دارم سال جدید، سالی باشه که ما آدمها، یاد بگیریم مثل آدم!!! کنار همدیگه زندگی کنیم و برای خدای بالا سرمون، بنده های خوبی باشیم. و یه آرزوی دیگه که سالهای گذشته توی دلم گفتم و امسال می خوام اینجا بگم و اون این که کاش بشه برای سفره های هفت سینمون دست از سر این ماهی قرمزای بی زبون برداریم و بذاریم اون طفلکها، زندگی شون رو بکنن. بجاش می شه مثل نگاهی نو مهربون از ماهی شیشه ای استفاده کرد، نمی شه؟