جامدادی

06 February 2007

از این ور و اونور


این صدا و سیمای ما، گاهی از سوراخ سوزن رد می شه، گاهی هم از در دروازه رد نمی شه. یه وقت سریالایی پخش می شه از تلویزیون که مثلا من روم نمی شه با کسی ببینمشون؛ احساس می کنم طرف افتضاحی سریال رو از چشم من می بینه. ولی یه وقتایی مثل حالا یه سریال پخش می شه مثل زیر تیغ، که دلت می خواد مثل یه غذای خوشمزه خوب مزه مزه کنی و بعد قورتش بدی، انگار که ممکنه دیگه این غذا گیرت نیاد. من عاشق این دیالوگا و پختگی بازی بازیگرام. پیر و جوون هم نداره؛ همه شون گیران. از پرستویی و معتمد آریا که اوستای کارن، گرفته تا الهام حمیدی و کوروش تهامی. درسته که قصه اش یه جوریه که انگار مخت رو دارن رنده می کنن، ولی خداییش به اون نگاهها و چشمای خیس پرستویی و معتمد آریا می ارزه. من دیشب تا یک و نیم نصف شب بیدار موندم تا اون همه زیبایی رو از دست ندم
................................................

چند وقت پیش، یه هدیه ی با حال گرفتم، از یه همسایه ی قدیمی. اگه گفتین چی بود؟ یه بطری یک و نیم لیتری شربت توت فرنگی خونگی. کار دست خواهرشه. هر سال یه عالمه شربت درست می کنه و بین خواهر برادرا پخش می کنه. ایندفعه منم بی نصیب نموندم. جای همه تون خالی، فوق العاده اس. این شربت رو هم مثل سریال بالا، تند تند نمی خورم؛ مزه مزه اش می کنم، شاید تجربه اش تکرار نشه!!!؟
.............................................

خواهر بیتا داره عروس می شه. امروز ازم خواست با هم بریم آرایشگاه مینا، که عروساش معروفه، آلبوم عروس ببینیم. خداییش خیلی از اون دنیای خاص و ما فیها، بی خبرم!!!. طفلک خواهر بیتا، بد کسی رو با خودش برده بود برای نظر دادن. بابای فندق می گه، نانی باید می بود وبا عروس خانوم می رفت آرایشگاه. راست هم می گه، سلیقه ی نانی ، حرف نداره