جامدادی

20 January 2007

امروز یا دیروز


بعضی وقتا که مشکلات و گرفتاری های دنیای جدید عاصی و خسته ام می کنه، یا سردی و نامهربونی و بی تفاوتی آدمها اشکم رو در می آره، آرزو میکنم کاش زودتر به دنیا اومده بودم، مثلا صد سال پیش تا طعم اون صمیمیت و آسودگی خیال زندگی بی تکنولوژی رو می چشیدم. می فهمید که چی می گم، این مطمئننا فقط احساس من نیست، همه مون یه وقتایی به زندگی یه جورایی راحت و بی دغدغه ی فکری مادربزرگامون غبطه خوردیم؛ قبول دارید که؟؟
اما یه وقتایی هم مثل امشب خدا رو شکر می کنم که زودتر به دنیا نیومدم. امشب که رفتم و بدون دردسر، دندون عقلم رو کشیدم، خیلی خوشحالم که الان صد سال پیش نیست که مجبور باشم برم برم پیش یه آدم قلچماق سبیلو، تا دندونم رو با یه گاز انبر به این هوا!!! در بیاره. خدا رو شکر که اینهمه امکانات و وسایل هست تا یه دندون عقل اندازه ی عاج فیل!!!، بی دردسر دربیاد. خودمونیم چقدر دم و دستگاه دارن این دندونپزشکا و خداییش کارشون هم سخته و حساس. مگه نه، سمیرا جون ؟
امروز جلسه ی دوم بود و خانم دکتر، عصب کشی یه دندون رو تموم کرد و یه دندون عقل رو هم کشید و رفت تا جلسه ی بعد که چند تا پوسیدگی رو تعمیر!! کنه. نظرم رو در مورد دکترم بعدا می گم، وقتی کارش تموم شد. اما کارای بابای فندق تقریبا تمومه و فقط مونده روکش دندونش که باید از تهران بیاد. وقتی دکتر داشت دندونای بابایی رو براشینگ می کرد، اجازه گرفتم و فندق رو بردم تا ببینه دکتر برای باباش چکار می کنه، به این نیت که توی ذهنش بمونه و برای آینده ترسش بریزه؛ فکر می کنین اثر داره؟
الان که دارم تایپ می کنم، طرف چپ صورتم بی حسه و سنگین و به سختی با فندق حرف می زنم. اینو نوشتم که چند سال دیگه که این خاطرات رو مرور می کنم یادم بیفته که درد دندون بد دردیه!!!؟