جامدادی

12 December 2006

ابر و بارون و چتر رنگی


دیروز و پریروز، به لطف همون خدای مهربون و دعای شما، اینجا یه ریز بارون اومد. یه بارون، با صدا و بویی مست کننده. بنابراین به توصیه ی سهراب سپهری که باید زیر باران رفت و خیلی کارا رو کرد!!، من و فندق هم دست هم روگرفتیم و رفتیم پارک که فندقی بره توی استخر توپ. راستش فندق از صبح پشت سر من راه رفت و نق زد و گفت بریم پارک. تا عصر تحملش کردم و صبوری، تا ساعت هفت، زیر بارون، رفتیم پارک. البته استخر توپ سر پوشیده است ها!!. به خاطر بارون، هیچکی هم توی پارک نبود و فندق تونست بدون رقیب توی استخر توپ شنا کنه!!. منم نشستم روی صندلی و از شرشر بارون حسابی لذت بردم. آخرش هم فندق رو که معمولا به راحتی از استخر توپ و سرسره دل نمی کنه، با این وعده که بیا بیرون، بریم خونه ی خاله بیتا، از پارک بردمش بیرون. فندق اسم خونه ی خاله بیتا رو که می شنوه، دل و دینش رو از دست می ده، از بس که اونجا تحویلش می گیرن و دوستش دارن. به قول خودش توی خونه ی خاله بیتا، بهناز هست، بهروزهست، بهنوش هست با مامان و خاله بیتا. خاله بیتا و خواهر برادراش، عاشق اینن که از فندق بپرسن زرافه چی می خوره و فندق جواب بده برگ درخت می خوره، سگ گوشت می خوره، فندق غذا می خوره!! و اونا ریسه برن از خنده. توی خونه ی خاله بیتا، همیشه به فندق خوش می گذره
نتیجه اون روز بارونی و زیبا این بود که چتر قرمز و آبی رو افتتاح کردیم و برگشتیم خونه

این عکس غروب دریا رو هم چند روز پیش گرفتم. خودم خیلی دوستش دارم، البته کیفیت چندانی نداره، چون با دوربین موبایله. اینم عکس فندقه،همون روز،کنار ساحل