ابر و بارون و چتر رنگی
دیروز و پریروز، به لطف همون خدای مهربون و دعای شما، اینجا یه ریز بارون اومد. یه بارون، با صدا و بویی مست کننده. بنابراین به توصیه ی سهراب سپهری که باید زیر باران رفت و خیلی کارا رو کرد!!، من و فندق هم دست هم روگرفتیم و رفتیم پارک که فندقی بره توی استخر توپ. راستش فندق از صبح پشت سر من راه رفت و نق زد و گفت بریم پارک. تا عصر تحملش کردم و صبوری، تا ساعت هفت، زیر بارون، رفتیم پارک. البته استخر توپ سر پوشیده است ها!!. به خاطر بارون، هیچکی هم توی پارک نبود و فندق تونست بدون رقیب توی استخر توپ شنا کنه!!. منم نشستم روی صندلی و از شرشر بارون حسابی لذت بردم. آخرش هم فندق رو که معمولا به راحتی از استخر توپ و سرسره دل نمی کنه، با این وعده که بیا بیرون، بریم خونه ی خاله بیتا، از پارک بردمش بیرون. فندق اسم خونه ی خاله بیتا رو که می شنوه، دل و دینش رو از دست می ده، از بس که اونجا تحویلش می گیرن و دوستش دارن. به قول خودش توی خونه ی خاله بیتا، بهناز هست، بهروزهست، بهنوش هست با مامان و خاله بیتا. خاله بیتا و خواهر برادراش، عاشق اینن که از فندق بپرسن زرافه چی می خوره و فندق جواب بده برگ درخت می خوره، سگ گوشت می خوره، فندق غذا می خوره!! و اونا ریسه برن از خنده. توی خونه ی خاله بیتا، همیشه به فندق خوش می گذره
نتیجه اون روز بارونی و زیبا این بود که چتر قرمز و آبی رو افتتاح کردیم و برگشتیم خونه
این عکس غروب دریا رو هم چند روز پیش گرفتم. خودم خیلی دوستش دارم، البته کیفیت چندانی نداره، چون با دوربین موبایله. اینم عکس فندقه،همون روز،کنار ساحل
نتیجه اون روز بارونی و زیبا این بود که چتر قرمز و آبی رو افتتاح کردیم و برگشتیم خونه
این عکس غروب دریا رو هم چند روز پیش گرفتم. خودم خیلی دوستش دارم، البته کیفیت چندانی نداره، چون با دوربین موبایله. اینم عکس فندقه،همون روز،کنار ساحل