جامدادی

22 November 2006

!!!پسرم مستقل شد


اگرچه خیلی دیر اما بالاخره اتاق خواب فندق رو جدا کردیم. خوابیدن فندق پیش ما تا الان که دو سال و نیمه اس، نقطه ی سیاه پرونده ی تربیتی مون بوده. از تنبلی ام نبوده ها، دلم نمی اومد، دلم براش تنگ می شد. این کار باید خیلی زودتر از اینا انجام می شد که هم برای فندق بهتر بود و هم برای ما
رفتیم براش تخت خریدیم. تخت قبلی از این تاشوها بود که دیگه براش کوچک شده بود. اونو جمع کردیم و تخت نو رو گذاشتیم توی اتاق دومی. اسم اتاق رو هم گذاشتیم اتاق فندق، با پوسترها و حیوونها و اسباب بازی ها و بقیه ی وسایل فندق. دیشب که اتاق آماده شد، خیلی ذوق داشت که شب رو روی تخت خودش بخوابه، البته تنها که نه، منم باید پیشش می موندم تا خوابش ببره. موقع خواب به باباش شب به خیر گفت و رفت دراز کشید. بالشم رو برداشتم و رفتم پیشش. گفتم پسری، پس من کجا بخوابم؟ اشاره کرد به پایین تختش و گفت اینجا بخواب پیش من، صبح بیدار بشیم بریم بازار!!!. دراز کشیدم و براش کتاب خوندم و بعد هم پتو رو کشیدم سرم، یعنی من خوابیدم. نفهمیدم کی خوابم برد و اون کی خوابش برد. نصف شب بیدار شدم و برگشتم تخت خودم. صبح که بیدار شدم، کنارم خوابیده بود
خدا کنه وضعیت جدید رو زود بپذیره و مستقل بشه. حوصله ی برنامه و بامبول هر شب هرشب رو ندارم

......................

مجموعه داستان خوبی خدا ( داستانهای کوتاه از نویسندگان امروز آمریکا) ترجمه ی امیر مهدی حقیقت رو که خوندم، شیفته ی شیوه ی نوشتن و موضوع آخرین داستانش ( جهنم- بهشت) شدم. اثر خانم جومپا لاهیری ، نویسنده ی بنگالی بزرگ شده ی آمریکا. خانم لاهیری، دکترای ادبیات تطبیقی داره و داستانهاش برنده ی چندین جایزه ی ادبی شدن. تهران که رفتم، بقیه ی آثارش رو هم خریدم از همون مترجم. مجموعه داستان مترجم دردها و رمان همنام. مترجم دردها رو خوندم و بیشتر عاشقش شدم. نثر داستانها فوق العاده تأثیر گذارن، در عین سادگی. بیشتر داستانها روزمرگی ها رو تعریف می کنن بی هیچ اتفاق آنچنانی و خاصی. بخشهایی از زندگی هندیهای مقیم آمریکا. قصه ی آدمهای سنتی با رسومی که در سرزمین خود آموخته اند و الان در سرزمینی هستند به نام آمریکا. قصه ی اونایی که تغییرات رو پذیرفته ان و اونایی که در مقابل سنتهای غرب مقاومت می کنن. نمی دونم چرا ولی اون آدمها رو درک می کنم، شاید چون من هم از جامعه ای هستم سنتی مثل هندوستان. بیشتر از این نمی تونم چیزی بگم، اما اگه داستانها رو بخونید حتما متوجه منظورم می شید. من خیلی لذت بردم از مترجم دردها؛ خانم لاهیری برای مترجم دردها برنده ی جایزه ی ادبی پولیتزر سال دو هزار شده. رمان همنام رو اما هنوز نخوندم

.......................

یه چیز دیگه اینکه من تا حالا و توی این فیلتر بازار، نمی دونم چرا، اما می تونستم سایت فلیکر رو باز کنم و بازم نمی دونم چرا، با یه جور خوش خیالی، یه آلبوم برای خودم درست کرده بودم توی فلیکر. حالا فلیکر فیلتر شده و دست و پای من مونده توی پوست گردو و هاج و واجم با اون همه عکسم. باید یه جای دیگه با امکاناتی شبیه به فلیکر پیدا کنم، شاید یاهو