برای زینت دریایی که روحی به بزرگی آسمان دارد
این پست طولانی است. قبلا از شما دوست عزیزی که وقت میذارید و نوشته هام رو می خونید، سپاسگزارم
این چند روزه همه ی فکر و همه ی ذهنم شده زینت دریایی. کتاب در گرگ و میش راه رو می خوندم و اشک می ریختم. یه دفعه اش کتاب رو بستم و بلند بلند زار زدم. دست خودم نبود، باورم نمی شد اینایی که می خونم واقعیت داشته باشه
در گرگ و میش راه، قصه ی زنی است بنام زینت که در جامعه ای بسته و مرد سالار، با اعتقاداتی تغییر ناپذیر، حجاب از چهره ی خود برداشته و برقع رو به کناری گذاشته. زینت، بهورز خانه ی بهداشتِ روستایی در جزیره ی قشمه. او با زحمت زیاد درس می خونه، دوره می بینه و به مردم روستاش خدمات بهداشتی میده. زینت برای کار در خانه ی بهداشت، می بایست لباس سنتی خودش رو کنار می ذاشته و لباس فرم می پوشیده و این سنت شکنی و برهنه شدن از دید مرد و زن روستا گناهی نابخشودنی بوده. کتاب شرح مبارزه ی زینته برای دفاع از انتخابش. کتاب از زبان خود زینت ملامتها و آزارها و طرد شدن از جامعه رو بیان میکنه و صبر زینت که تمام شدنی نیست. صبر و استقامتی که هر انسانی رو به تعظیم و ادای احترام وا میداره. این زن دهسال، به جرم برداشتن برقع، از جامعه و خانواده ی خودش طرد می شه اما مقاومت می کنه و به همون مردم خدمت می کنه. از اون مردم در عجبم که در عین احتیاج به خدمات بهداشتی و درمانی زینت، توی کوچه و محله، جواب سلامش رو نمی دادن. اینهمه صبر و فداکاری، برای مردمی که بدترین تهمتها رو بهش زدن، باور کردنی نیست. زینت، درد پیر و جوان روستا رو تا جایی که تونسته تسکین داده، به زایمان زنهای زائو کمک کرده و نوزادشون رو گرفته، در شرایط سخت روستا و در نبود امکانات، بیماری یه بیمار رو کنترل کرده، سرش رو به زانو گرفته و اونو به بیمارستان قشم رسونده و بالای سرش مونده تا بیمار احساس تنهایی نکنه و خیلی از خود گذشتگی های دیگه، اما اون مردم طلسم شده، جواب سلامی رو ازش دریغ کردن. البته الان بعد از پانزده سال، رفتارشون نسبت به زینت بهتر شده اما بعیده که اونو برای برداشتن برقع بخشیده باشن. زینت بابت این سنت شکنی، از برادرش و از شوهرش کتک خورده، اما مقاومت کرده. موندم که اینهمه اعتقاد، ایمان، خودباوری و توانایی چطور همه با هم در وجود زینت جمع شدن!! البته بخش بزرگی از این خودباوری رو، زینت از پدرش داره. پدری که تنها و تنها و تنها مونس و راهنمای زینت بوده، حتی بعد از مرگش. پدر در مقابل طوفان جامعه ی سنتی و ایزوله ی روستا از زینت دفاع می کنه و تا جایی که می تونه شرایط رو برای درس خوندن و یاد گرفتن خدمات بهداشتی برای دخترش مهیا می کنه. زینت بعد از مرگ پدر برای خوشنودی و به دلگرمی اونه که ادامه میده. شوهر زینت هم اگرچه خیلی جاها کم آورده و زینت رو آزار داده و هیچوقت نتونسته یه همدل و همدم برای اون باشه، اما باز خیر ببینه که به سر زینت بلایی رو نیاورده که هر شوهر دیگه ای از اون روستا بود، دریغ نداشت. جای شکرش باقیه که با همه ی تهمتها و نارواها، زینت رو توی خونه اش نگه داشته
تلاش زینت برای مبارزه با خرافاتی که در تار و پود ذهن و زندگی مردم روستا رخنه کرده، مثال زدنیه. اگرچه هنوز نتونسته از پس رسم شرم آور ختنه کردن دختران بربیاد. احساس خفگی میکردم وقتی می خوندم که مردم، برای یه تزریق نه چندان ضروری، به خودشون اجازه می دادن شب و نیمه شب، خواب رو از چشم زینت و خانواده اش بگیرن، اما در کمال بی شرمی، تهمت فا حشگی به زینت می زدن؛ تهمت به زینتی که از خانواده و بچه ی شیر خوارش کم گذاشته و به مردم خدمت کرده
کتاب رو که خوندم، فکر کردم زینت برام شده یه اسطوره، اما دیدم نه، اون یه اسطوره نیست، یه واقعیته. فکر کردم الگوی کاملیه برای زندگیم؛ یه الگو از روزگار خودم از جامعه و مردم خودم، زنده و دست یافتنی. اما بازم نمی شه. دروغ چرا؟ در خودم، اون قدرت و توانایی زینت شدن رو نمی بینم. به خودم می گم چقدر حاضری از زندگی خانوادگیت برای رسیدن به هدفت، کم بذاری؟ چقدر حاضری برای بدست آوردن حقت، با سنتهای جامعه، عرف اجتماع و باورهای رسوب کرده ی مردمت در بیفتی؟ سلاحت برای جنگیدن چیه؟ از اون همه عشق و اعتقادی که زینت رو زینت کرده، چقدر در توهست؟ حاضری سنت شکنی کنی و اون چیزی رو طلب کنی که که خانواده ات، خویشانت و مردم شهرت زشت می دونن و نشونه ی اهل زندگی نبودن و زیاده خواهی ات؟ حاضری حق طلاقی رو بخوای که ازت دریغ شده و بی چون و چرا به شوهرت داده شده؟ حاضری مهریه ای رو طلب کنی که کی داده و کی گرفته و در مقابل طعنه ها و کنایه ها و توهینهای اطرافیانت دوام بیاری؟ حاضری اون حجابی رو انتخاب کنی که مورد پسند اطرافیانت نیست، اما خودت قبولش داری ؟ حجاب حداقلی که اسلام قبول داره اما جامعه ی سنتی که مثال کاسه ی از آتش داغترن، قبول ندارن؟ که اگر همه ی این کارها رو هم بکنم هنوز یکهزارم انقلابی نیست که زینت کرده. زینت باهوش بود، فهمید که درد جامعه اش و حداقل زنهای قومش چیه. راه رو انتخاب کرد و ایستاد تا آخر. خود زینت یه جایی از گفتگوش با ابراهیم مختاری، اشاره می کنه به زنهایی از روستا که نتونستن با شرایط بسته و محدود جامعه کنار بیان و خودکشی کردن یا کارشون به جنون کشیده. اما زینت نه خودکشی می کنه و نه دیوانه می شه. کلاهم رو که قاضی می کنم می بینم من اگر از اون جامعه بودم و به فرض هم که با شرایط کنار نمی اومدم، می دونم که زینت هم نمی شدم. قصه ی زینت باعث شد با خودم خلوت کنم. اما چیزی که مسلمه بزرگی کاریست که زینت کرده و اینه که سبب شده حس احترامی براش قائل باشم که برای خیلی از الگوهایی که جامعه برام تعیین کرده، قائل نیستم
یه چیز دیگه، کسی فیلم سینمایی زینت رو یادش هست؟ سال 73 توی سینماها نمایش داده شده. فیلمنامه ی این فیلم رو، ابراهیم مختاری بر اساس بخشی از زندگی زینت نوشته
من رو ببخشید. خسته تون کردم ولی اگر نمی نوشتم، دلم می ترکید. اینجا غیر از شوهرم کسی رو ندارم که بتونم اینجوری باهاش حرف بزنم و درد دل کنم
پی نوشت : گریه کردن خودم وقتی کتاب رو می خوندم، تعجبی نداشت، اما دیدن چشمای پر از اشک بابای فندق، وقتی قصه ی زندگی و مبارزه ی زینت رو می خوند، برام خیلی عجیب بود