جامدادی

24 September 2006

امان از نفس افسونگر

آقاهه رو من هیچوقت از نزدیک ندیدم اما می دونم هم دانشجوی پزشکی بود و هم طلبه ی حوزه. با حدود چهل سال سن، دو تا زن داشت و چند تا بچه ی قد و نیم قد. شیخ عجیب غریبی بود. فعالیتهای جنبی اش زیاد بود. توی انجمن اسلامی هم رفت و آمد داشت ولی معلوم نشد چی شد که انجمنی ها یه کاری کردن دیگه اون طرفها پیداش نشه . هنوز دانشجو بود که معلوم شد توی یکی از محله های قدیمی شهر، یه جایی مثل خانه ی عفاف راه انداخته بوده و با صیغه ای که می خونده سبب خیر می شده برای خلق خدا؛ تا اینکه کم کم صدای مردم محل در اومد با رفت و آمدهای مشتری های معلوم الحال این آقای محترم. متأسفانه!!!! مجبور شد در اونجا رو ببنده. بعد هم که فارغ التحصیل شد و شنیدیم مطب زده. تا همین چند وقت پیش هم ازش خبری نبود، تا یه هفته پیش که دوباره افتاد سر زبونها بخاطر شاهکار جدیدش. قضیه این بوده که هیئت امنای یکی از مساجد اون سر شهر، در ازای اینکه این آقا بیاد پیش نماز مسجد بشه، بهش خونه می دن؛ بنابراین شیخ قصه با دو تا زن و بچه هاش می رن اونجا و سر و سامونی می گیرن. اما زیاد طول نمی کشه و معلوم می شه آقای شیخ رفته و زن سوم گرفته، اونم یه دختر پانزده ساله. دردسرتون ندم، هیئت امنا عذرش رو می خواد ومی ره دنبال یه پیش نماز دیگه که اینقدر سر و گوشش نجنبه و دسته گل آب نده. حالا خودمونیم، غریبه که اینجا نیست،گرفتن زن سوم، اونم دختری با این سن کم، چه معنی می ده جز اینکه این آقای محترم یه چیزی اش می شه. امان از این نفس افسونگر

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند
پر سشی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند