جامدادی

22 September 2006

دنیای کودکی

از میون همه ی شعرهایی که روز و شب برای فندق از روی کتاب شعرها می خونم، این یکی رو خیلی دوست دارم


نون بربری

مامان زری گفت به نی نی
زنبیل و بردارو ببر
از نونوایی با این پولها
ده تا نون لواش بخر

کم کم باید این کارا رو
یاد بگیری از بابایی
نی نی قیافه ای گرفت
رفت و رسید به نونوایی

دید نونوایی شلوغ شده
یه صف داره مثل قطار
کمی که ایستاد توی صف
بدش اومد از انتظار

نونوایی بربری رو
دید که چه خوب و خلوته
گفت به خودش جانمی جان
نون خریدن چه راحته

خوشحال شد و اومد خونه
با ده تا نون بربری
اما نفهمید که چرا
خوشحال نشد مامان زری
شعر از ناصر کشاورز، کتاب ترانه های نی نی کوچولو



:یه چیز دیگه ام بگم

این یه هفته ی گذشته که همه جا رو بوی ماه مهر و مدرسه و کتاب و مشق و مداد و پاک کن و تراش و کفش نو و کیف و ...... برداشته، به هر بهانه ای، اگه شده خرید یه دفترچه یا دو تا خودکار آبی برای بابای فندق، سه چهار بار رفتم لوازم التحریری. مغازه ها پُرن از وسایل مدرسه، وسایل خوندن، وسایل نوشتن. باور می کنید انرژی می گیرم؟ این بوی خوب ماه مهر مستم می کنه. البته یه چیزی بگم، با همه ی اینها یی که گفتم حاضر نیستم حتی یه خط مشق بنویسم