جامدادی

01 October 2006

والک پلو در رستوران دایی

آخرین باری که تهران بودم، گذارم افتادم به رستوران دایی توی خیابون باغ سپهسالار. یه گزارش ازش خونده بودم توی اینترنت از سازمان ایرانگردی جهانگردی، با این عنوان که تنها رستورانی که میشه توی اون والک پلو خورد. یه رستوران کاملا سنتی با یه پیرمرد خیلی باصفا به اسم آقا دایی که صاحب اونجاست. توی رستوران دایی فقط غذاهای سنتی سرو میشه که یادآور مهربونی و صفا و صمیمیت گذشته ها و سفره ی رنگین مادر بزرگهاست. رستوران با ظاهری بسیار ساده اولش ما رو به شک انداخت که درست اومدیم یا نه، ولی وقتی توی فهرست غذاها اسم والک پلو رو دیدم، مطمئن شدم راه رو درست اومدیم. آقا دایی والک پلو رو فقط جمعه ها می پزه. چرا؟ برای اینکه والک، این سبزی کوهی خوشبو و خوش طعم، فقط در فصل بهار و توی کوهپایه های اطراف تهران رشد می کنه، البته من از نواحی دیگه ای که والک رشد می کنه خبر ندارم. این آقا دایی خوش سلیقه هم بهار که می شه کارگرهاش رو که خوب هم آموزش دیدن، می فرسته توی کوههای اطراف برای جمع آوری سبزی های کوهی از جمله والک و از اونجا که دیگه به والک دسترسی ندارن تا بهار سال بعد، اونا رو آماده و فریز می کنن و برای اینکه تا آخر سال داشته باشن، فقط جمعه ها والک پلو می پزن و باماهیچه سرو می کنن. ما هم که با طرح قبلی سعی کردیم جمعه اونجا باشیم، والک پلو رو سفارش دادیم با دو تا غذای سنتی دیگه؛ ته چین بادمجون و آلبالو پلو. قبل از سفارش غذا از یه خانومی که داشت غذاهاش رو تحویل می گرفت برای لوس بازی پرسیدم غذاهاشون چطوره؟ خانومه گفت عالی، ما سالهاست مشتری آقا دایی هستیم. گفتم من اولین باره می آم اینجا. توی اینترنت ازش یه گزارش خوندم و وسوسه شدم. گفت چه جالب و رو کرد به آقا دایی و گفت می شنوی حاج آقا؟ رفتی توی اینترنت و معروف شدی. بعدهم من برای حاج آقا گفتم که چی از خودش و رستورانش خوندم. اینم بهش گفتم که اسم اصلی اش رو می دونم که اقای رضوان قمی است و اینجا کمتر کسی اونو به اسم اصلی می شناسه. این خود شیرینی های من باعث شد آقا دایی ازمون خوشش بیاد و خودش بیاد سر میزمون و تحویلمون بگیره. وقتی بجای سالاد معمول رستورانهای دیگه به قول خودش سالاد ماست برامون آورد، دیگه مطمئن شدیم که باید از این فرصت پیش اومده خوب استفاده کنیم.سالاد ماست از یه ماست خامه ای فوق العاده و یه عالمه سبزی های خوشبو و گردو و کشمش و اینا درست شده بود. از اینا گذشته خود آقا دایی دو تا اشانتیون گذاشت رو میزمون، یکی شربت نعنا با لیمو توی این لیوانایی که اندازه ی پارچه و یه بشقاب مویز پلو که الحق خوشمزه بودن. خلاصه که ما اونروز هم خوردیم و هم بردیم و برای اونهمه غذا و مخلفات فقط چهارده هزار تومن پرداختیم که در واقع مفت بود در مقابل رستورانهای دیگه. این روزا رستورانهای سنتی زیاد شدن اما رستوران دایی با قدمتش و کیفیتی که غذاهاش داره یه چیز دیگه اس. اگه تا حالا گذارتون به این رستوران باحال نیفتاده در اولین فرصت سر بزنید، خاطره ی خوبی می شه برای خودتون و شکمتون. آی خانمایی که میرید باغ سپهسالار کیف و کفش بخرید، ناهارتون رو توی رستوران دایی بخوردید و جای من هم خالی کنید، بی زحمت

بعد نوشت: یه چیز بی ربط به موضوع پُستم بگم. من بی زبون دیشب تحت تأثیر سریال زیر زمین و قصه ی آقا فرج، تا صبح کابوس دیدم. اونم چی؟ خواب می دیدم پلیس به ماشینم ایست داد و توی صندوق عقب یه عالمه کارتن مشروبات الکلی پیدا کرد. منم گریه و عجز و لابه که باور کنید نمی دونم اینا از کجا رفتن توی ماشین من!!!! خدا بگم چی کارت کنه فرج