جامدادی

24 November 2006

سوپرایز طلایی


دبیرستان می رفتم که مامان برام یه گردنبد طلا خرید. یه آویز به شکل لنگر با زنجیرش. خیلی دوستش داشتم. دانشگاه هم که رفتم با خودم بردمش. تابستون سال دوم، توی خوابگاه، نمی دونم چرا ولی از گردنم بازش کردم و برای اینکه جاش امن باشه، گذاشتمش توی یه کیف چمدونی کوچولو که سالها قبل مامان از سفر مکه برام آورد بود و شده بود جای خنزر پنزرایی که داشتم. خلاصه که گردنبد رو گذاشتم توی اون. نمی دونم کی رفتم سراغش ولی هر چی گشتم پیداش نکردم. خیلی دلم سوخت. دوستش داشتم و از دست دادنش نه فقط به خاطر ارزش مالی اش، بیشتر چون هدیه ی مامانم بود، غصه دارم کرد.اما صداش رو در نیاوردم. نه به مامان گفتم و نه به هم اطاقی هام و نه حتی مسئول خوابگاه. فکر کردم یه بی انصافی برش داشته و تقصیر از من بوده که توی یه مکان عمومی با آدمای جورواجور، طلا رو همینطوری گذاشتم توی کمد. پس بی خیالش شدم
.....
ده سالی گذشت
.....
اون کیف کوچولو، تا همین چندوقت پیش پر بود از یادگاری های زمان دانشگاه. اما یه بار که رفتم خونه ی مامان اینا، پاکسازی اش کردم و کیف رو دادم به فندق تا اسباب بازی هاش رو بریزه توش. توی این سفر آخری، یه روز صبح فندق بدجوری با کیفه ور می رفت. بعد هم صدام کرد و گفت بیا اینو در آر، مامان. وقتی رفتم و یه زنجیر طلا رو دیدم که از لای درز و لولا های کیف در اومده، دوزاریم افتاد که این همون زنجیر و آویز گمشده ی منه. خیلی خوشحال شدم. با هر ترفندی بود، درش آوردم و یه ماچ آبدارم به فندق کردم که باعث و بانی خیر شده و مادرش رو از نگرانی نجات داده!!!! قضیه رو برای مامان تعریف کردم و کلی خندیدیم. اما از زنجیر و لنگر بگم که توی این بکش بکشا کج و کوله شده بودن. بنابراین پریروزا رفتم طلافروشی و قیمت کردم. حدود صد هزار تومن می ارزید. منم فوری با یه فیل سفید آویز عوض کردم به ارزش شصت و سه هزار تومن. بجای بقیه اش هم یه ربع سکه برداشتم. وجدان بیدارم!!! می گه این ربع سکه حق فندقه که مال رفته رو به صاحبش برگردونده، درست می گم؟