جامدادی

10 January 2007

حکایت فندق خان و سونیا



یادتونه نوشتم مسافرتی که همه چیزش رو برنامه پیش بره خیلی بهم می چسبه؟ خوب طبیعیه که از مسافرتی هم که اینجوری نباشه خیلی بدم می آد ( چشم بسته غیب گفتم، کسی هم پیدا می شه که از چنین چیزی خوشش بیاد؟). خلاصه که مسافرت چند روزه ی ما توی این عید غدیر این شکلی بود. رفتیم که چند روزی رو مثلا دور از هیاهوی کار، استراحت کنیم. اما با اوضاعی که پیش اومد، حالا برگشتیم خونه مون و داریم استراحت می کنیم!!!. اما الان نمی خوام با تعریف کردن اون اتفاقهای بی مزه و لوس اعصاب خودم و شما رو بهم بریزم، عوضش می خوام از عروسکی بگم که آقا فندق گذاشت گردنمون
روز شنبه رو قرار بود با نانی خانوم بریم خرید. قبلش بگم که اگه نانی نبود و اونروز رو باهاش نگذرونده بودیم دیگه جدی جدی مسافرته کوفتمون می شد؛ اما نانی با انرژی مثبتی که می ده باعث شد اونروز به من و فندق و بابایی خیلی خوش بگذره. خوش اخلاقی و خنده های شیرین نانی رو من در کمتر کسی سراغ دارم. خلاصه اینکه من و نانی و فندق رفتیم تو یه مغازه ی لباس فروشی که اتفاقا عروسکای قشنگی هم داشت. از همون لحظه ی ورود فندق راهش رو کج کرد و رفت طرف یه عروسک با چشمای درشت و لبای قلوه ای و قد بلند که روی زمین گذاشته بودنش. حواسم بهش بود که چه طور جذب اون عروسکه شده. اول فقط نگاش می کرد، بعد دستش رو کشید به موها و تا چند دقیقه خیره شد به اش. بعدش هم عروسک خانوم رو زد زیر بغل و اومد گفت مامان اینو بخر ببریمش خونه. حالا دیگه از فندق اصرار و من و نانی هم التماس که وای این عروسک زشته چیه برداشتی و بیا این آقا موشه رو بگیر و این قورباغه رو یا این آقا پلیسه رو یا این خوکه رو یا ....... ولی فندق محکم عروسکه رو بغل کرده بود و میگفت می خوام اینو ببرم خونه. یکی از مشتری ها بهش گفت این عروسکه مال دختر منه و نمی شه تو ببریش و فندق هم داد و بیداد که مامان این خانومه نمی ذاره من عروسکه رو بخرم و چشمتون روز بد نبینه مجبور شدیم عروسک خانوم رو با اون چشما و لبای قلمبه بخریم به عبارت سیزده هزار تومن ناقابل!!!اسم عروسک خانوم ظاهرا بریتیسه که البته من چون زیاد اهل کارتون نیستم نمی شناسمش، اما نانی اسمش رو گذاشت سونیا و حالا سونیا خانوم شده رفیق شفیق آقا فندق. برای نانی هم بد نشد، یه موش سفید دوست داشتنی خرید

نانی جونم ممنون که با ما اومدی خرید و سر و صدامون رو تحمل کردی. من و فندق و بابایی خیلی دوستت داریم و این هم آخرین باری نبود که مزاحمت شدیم. بازم منتظر باش
پی نوشت: الان چهار روزه عروسک خانوم مهمون ماست اما طفلک فقط شب اول قرب و منزلت داشت و حالا مظلوم، گوشه ی اتاق فندق خان افتاده