فندق به مهد می رود
چند وقتی بود که احساس می کردم فندق خیلی تنهاست و به چند تا دوست احتیاج داره برای بازی و سرگرمی. اسباب بازی ها و پارک رفتن ها هم براش کافی نبود. فکر کردم بهترین راه برای سرگرم کردنش و بری اینکه رفتارهای اجتماعی اش بهتر بشه، مهد کودکه. خوشبختانه یه مهد کودک هم پشت خونمونه. اوایل دی بردمش تا با محیط مهد و بچه ها و مربی ها آشنا بشه. خدا رو شکر از همون روز اول روی خوش نشون داد. قرار شد هفته ای سه چهار روزو هر روز دو ساعتی بره و با بچه ها بازی کنه. برای بچه های توی سن فندق برنامه ی خاصی هم ندارن، جز نقاشی. جاتون خالی که با چه شوقی رفتیم نوشت افزاری و دفتر و مداد رنگی و پاک کن و تراش خریدیم با یه کیف. راستش به جای فندق این منم که مدام دارم ذوق می کنم!!!. این چند روز رو که رفته خیلی بهش خوش گذشته و کلی دوست پیدا کرده. خودش اوایل به مهد می گفت خونه ی بچه ها. خلاصه که مهد کودک راه خوبی بود برای سرگرمی فندق و ساعتی استراحت من. البته چند روزی هم به خاطر سرما خوردگی و برای اینکه برای بچه های دیگه مشکلی پیش نیاد نرفت مهد کودک. فکر می کنم بودنش با بچه ها خیلی به اجتماعی شدنش کمک کنه. دو روز پیش همه ی بچه های کلاسشون رو بردن عیادت یکی از بچه های کلاسشون که لوزه هاش رو عمل کرده بود. وفتی هم رفتم دنبالش، کارت دعوت جشن تولد دستش بود. کلی ذوق کردم. زودی هم دویدم رفتم برای دوستش کادوی تولد گرفتم. فرداش دلم می خواست منم توی جشن تولد شرکت کنم اما راستش کسی تعارفم نکرد برم تو!! وقتی رفتم فندق رو برگردونم، دو تا ساک بزرگ دم در بود که معلوم بود توش پر از هدیه تولدهای آیداست، همون دختری که تولدش بود
از شانس فندق، یه خانم مربی خوشگل و خوش تیپ به تورش خورده که البته یه ذره هم جدی و مقرراتیه
اینم یه عکس از فندق خان که داره از مهد برمی گرده
این یکی هم دیروز گرفتم. زیر شر شر بارون واستادیم کنار خیابون تا فندق خان با چترش راه بره