جامدادی

25 January 2007

نیازمندی ها


به یک عدد خواهر جهت گذاشتن سر بر روی شانه هایش و به مدت یکساعت هق هق کردن نیاز مند است. یک خواهر که از چشمهایم بفهمد دلم گرفته و می خواهم داد بزنم. یک خواهر راز دار که بفهمد من فقط به درد دل نیاز دارم نه نصیحتهای خواهرانه. خواهری که درک کند که باید مرا به حال خودم بگذارد تا یکساعتی زار بزنم بدون اینکه حرف بزنم بعد تازه شروع کنم به گفتن. خواهری که بفهمد نباید به آدمی که اینقدر دلش گرفته بگوید همه چیز درست می شود، صبر داشته باش یا اینکه برو خدا رو شکر کن جای فلانی نیستی. خواهری که شعورش برسد که وقتی دارم برایش درد دل می کنم نباید تلفن جواب بدهد یا تلویزیون نگاه کند یا به غذایش سر بزند. او باید بفهمد که من چرا آمده ام سراغ او و نرفته ام پیش مامان یا داداش یا شوهرم برای درددل کردن. می خواهم توی اون مدتی که دارم با بغض حرف می زنم، دستهایم را بگیرد و بگوید که می فهمد چه می گویم، که درکم می کند، که خوب کردی این حرفها رو توی دلت نگه نداشتی؛ که اگر نگه می داشتی عقده می شد برایت ولی حالا سبک شدی و غصه ها هم سبکتر شدند. خواهری که اصلا نگوید وای زن گنده چه اشکی می ریزد!!! یا دیگه از تو گذشته!!!. خواهری که نگوید بسه دیگه پاشو برو دست و روت رو بشور بیا میوه بخوریم. خواهری که سی سال بی خواهریم را جبران کند. می خواهم درد دلهای سی ساله ام را روی دوشهای مهربانش واگویه کنم. من مادر دارم، پدر دارم، برادر دارم، شوهر هم دارم، دختر خاله و دختر عمه هم دارم؛ اما قبول کنید هیچ کدام خواهر نمی شوند. تا همین الان که یکماهی است بیست و نه سالگی را تمام کرده ام نبودنش را احساس نکردم. یعنی سعی کرده ام به خودم بقبولانم که عوضش خیلی چیزهای دیگر دارم. اما امروز رسما اعلام می کنم به یک خواهر ترجیحا مجرد نیاز دارم که لازم نباشد وقتی شوهرش خانه نیست بروم و سرم را روی شانه هایش بگذارم، یعنی هر وقت دلم گرفت بروم. خلاصه خواهری که برایم خواهری کند، می فهمید؟ خ و ا ه ر ی، خ و ا ه ر ی
.
.
.

خیلی توقع زیادی است این خواهر خواهی من؟
حالا آیا فریاد رسی هست؟
آیا امیدی هست؟
من زیاد فرصت ندارم ها!!!؟