جامدادی

09 May 2007

بازی آرزوها


اول از همه اینکه من شرمنده ی هلن عزیز هستم که من رو به بازی آرزوها دعوت کرده و من هنوز نتونستم از آرزوها م بگم

:اینم از آرزوهای من
خیلی دلم می خواد زنده باشم و ببینم که همه ی ما بنده های خدا، چه سفید چه سیاه، چه زرد و چه سرخ، از هر گوشه ی زمین یاد گرفتیم بجای دعوا و جنگ و سر و صدا و بزن و بکوب و جیغ و داد، هر به یه مدتی سر یه میز شام بشینیم و از غذاهای همدیگه بخوریم و لباسامون رو به همدیگه نشون بدیم و قصه های همدیگه رو گوش کنیم و با موسیقی های همدیگه برقصیم و بگیم ای کاش اونهمه سال های گذشته رو به جنگیدن و کشتن همدیگه، تلف نکرده بودیم
آرزوی بعدیم برای خودم و پسرم و همسرمه و مامان و بابام و خیلی های دیگه اس و اونم عاقبت به خیر شدنه. نگین خیلی آرزوت پیرزنیه!!!. من به این عاقبت به خیر شدن خیلی فکر کردم و عجیب به اش اعتقاد دارم. یه ذره در موردش تحقیق کنید، می فهمید راست می گم
سومین آرزوم لاغر شدنه. دیگه خسته شدم از گردالی بودن!!!؟
آرزوی بعدی بازم برای خودمه و اینکه بتونم دنیا رو بگردم. حالا همه جاش رو هم نشد، نشده اما تمدنها و آثار باستانی خیلی معروف و یه کمی معروف رو ببینم؛ یعنی می شه؟ میدونم خیلی پول می خواد!!؟
آرزوی بعدی هم باز برای خودمه و اینکه یه کار خوب پیدا کنم و دیگه هر فرمی رو خواستم پر کنم ننویسم شغل : خانه دار

این از بازی آرزوها. اما از تولد فندقی بگم که کلی به بچه ام خوش گذشت و کیفور شد بسکه کاغذ کادو باز کرد. یادم باشه یه عکس از تولدی که توی مهد براش گرفتیم، بذارم اینجا. نگران کیک تولد بودم که آبرومند از آب در بیاد، بسکه قنادی های شهر ما شیرینی پختن بلد نیستن که خدا رو شکر قنادی رو که بهم آدرس دادن، آبرو داری کرد

و اما خودم که بزنم به تخته، ده روزیه می رم کلاس ورزش. ایروبیک نه ها!!، فقط می رم باشگاه و روزی یکساعت با دستگاه های جورواجور کار می کنم. البته هنوز تغییرات قابل ذکری در میزان قلنبگی ها ایجاد نشده ولی خوب از همه تون التماس دعا دارم!!؟

همینا فعلا. جایی نرید من برمی گردم!!!!؟