جامدادی

18 April 2007

من اومدم


خسته از یک انقلاب خانگی!، خسته از یک اسباب کشی کلافه کننده، خسته از سر و کله زدن با موکت فروش و پرده فروش و از همه بدتر یک نقاش فوق العاده بد قول که آخرش هم کارمون باهاش به دعوا کشید، خسته از اسباب کشی دوباره و مرتب کردن وسایلی که انگار تمومی نداره، تازه فرصتی پیدا کردم یه ذره به خودم برسم!!! یعنی بیام اینجا و بنویسم و بخونم و لذت ببرم و یادم بره که هفته ی پیش چقدر مزخرف و فرسایشی بود
ممنون از همه ی دوستای بهتر از گلم که حال من و فندق رو پرسیدن. ما، یعنی هرسه مون، متاسفانه هنوز دماغامون رو بالا می کشیم، با عرض معذرت ولی خوب، قابل تحمله
چند تا چیزه که توی شلوغ پلوغی چند روز اخیر به خودم یادآوری کردم که اینجا بنویسم. آهان، یکی اش فیلم بابل بود که توی تعطیلات فرصتی شد و دیدمش. خیلی دلم می خواد چند تا نقد و بررسی در موردش بخونم. کسی نقدی چیزی در موردش سراغ داره؟ فیلم عالی بود و آقای الخاندرو گونزالس ایناریتو، حرفهای زیادی برای گفتن داره توی این فیلم بابل
با کمال شرمندگی و در راستای اینکه بنده از وقتی مامان شدم نتونستم برم سینما و بنابراین خیلی از دنیا عقبم، فیلم زیبای چهارشنبه سوری رو تازه دیدم!!!!. حالا هم فقط خواستم بنویسم که چقدر لذت بردم از این فیلم و دست مریزاد!! به این حس زنانه که ردخور نداره. خوشم اومد، این فیلم رسما به همه ی مردهایی که فکر می کنن زناشون، خرن، اعلام می کنه که خودتونین!!!؟
بقیه ی چیزایی که می خواستم بنویسم رو یادم رفته. بعدا می گم، باشه!؟