جامدادی

31 March 2007

اومدیم سر خونه زندگیمون



باور می کنید اون سرماخوردگی، هنوز که هنوزه دست از سر ما برنداشته؟ از مهمترین علائمش هم بی حوصلگی و کلافگیه که نمی ذاره دست و دلمون به کاری بره؟ از دو هفته مسافرت، به اندازه ی دو روز سفر در زمان سلامت، استفاده نکردیم!!. به هر حال، خوب یا بد، حالا برگشتیم سر خونه زندگیمون و دوباره روز از نو و روزی از نو
اما از مهمترین عارضه ی این سرماخوردگی بگم که همانا تغییراتیه که توی حرف زدن فندق ایجاد شده!!!. فندق طی یک اقدام نمی دونم آگاهانه یا نا آگاهانه، تمام ه یا ح اول کلماتش رو تبدیل می کنه به خ!! و این اتفاق یک شبه افتاد، به این صورت که تا شب قبلش عادی حرف می زد اما صبح فردا وقتی داشت صبحونه می خورد و مامانم ازش پرسید فندقی این بلوز قشنگت رو از کجا خریدی؟ فندق جواب داد از خِند ( یعنی هند و البته الکی می گفت)، همه مون با هم گفتیم چی؟ خند دیگه چیه؟ و فندق هیچی نگفت!! و از اون به بعد دایی حسین شد دایی خسین، همین جا شد خمین جا و البته حمام تبدیل شد به خمام و سایر کلمات نیز. هنوز هم درست نشده که نشده که من حدس میزنم کار کارِ این سرماخوردگیه اس. حدسم خیلی علمیه، نه؟!!؟