جامدادی

20 August 2007

عبور از روزهای پر از بیماری

خودمم باورم نمی شد که یه سینوزیت نفس گیر، اینجوری زندگیم رو مختل کنه. همین رو بگم که روزهای سختی رو گذروندم و تنها کار مثبتم توی یه شبانه روز، فقط پختن غذا بوده و شستن ظرفهاش. فکرش رو بکنید خونه و زندگیم چه شکلی شده بود توی اون اوضاع و احوال. اون بیماری بی مزه، سفر تهرانم رو کوفتم کرد. توی چند روزی که تهران بودم، فقط برای اینکه وجدانم ناراحت نباشه، فندق رو با حال خرابم می بردم سرزمین عجایب. حتی نتونستم یه کتابفروشی برم. سینوزیت که برطرف شد و اوضاع جسمی ام رو به بهبودی رفت، تنبلی و بی حوصلگی و کلافگی دست از سرم برنداشتن تا روزی که رفتم کتابفروشی شهرمون و از اقبال بلندم دو سه تا از کتابایی رو که می خواستم تهران بخرم و نشد و به دلم موند رو اونجا پیدا کردم و حسابی کیفور شدم. خوندن یه کتاب من رو برگردوند به زندگی عادی و بعدش یه فیلم خوب و همینطور ادامه ی قضایا تا الان که تبدیل شدم به همون بهاری که قبل از ابتلا به اون سینوزیت مسخره بودم
اما از کتاب براتون بگم که رمانی بود از سپیده شاملو به نام انگار گفته بودی لیلی، با اون سبک نوشتاری که خاص ادبیات معاصره. فیلم، اما اسمش مالنا بود و کارگردانش، آقای تورناتوره که اثر ماندگار سینما پارادیزوش رو فکر می کنم کسی به دل خودش نذاشته باشه. مالنا، قصه ی زمین خوردن یه آدمه و آدمای دیگه ای که به جای اینکه دستش رو بگیرن و از زمین بلندش کنن، بهش لگد زدن و تحقیرش کردن و من به این فکر می کنم که اگر از مردم اون شهر بودم، چکار می کردم؟!؟. نقش مالنا رو مونیکا بلوچی بازی می کنه. این فیلم محصول سال 2000 ایتالیا ست
توی یه هفته ی گذشته، چند تا فیلم دیگه هم دیدم و یه رمان دیگه رو هم شروع کردم. نوشتن ازشون باشه برای پستهای بعدی
از لطف و محبت دوستای ماهم که برام کامنت گذاشتن و ایمیل فرستادن، سپاسگزاری می کنم