جامدادی

04 September 2007

برای خانم پیرزاد و همه ی گاتاهای خوشمزه ی دنیا


اول اولش، که رفتم کافه لرد، گاتا بخرم، به عشق خانم پیرزاد بود و رمان چراغها را من خاموش می کنم. بیشتر به این خاطر که کلاریس، گاتای شور دوست داشت و من کلاریس رو. رفتم کافه لرد و همه ی اون شیرینی های ارمنی رو که اسمشون رو از کتابای زویا پیرزاد یاد گرفته بودم، خریدم. از نازوک و پرک گرفته تا گاتای شور و نرم و ترد. از میون اون همه شیرینی، حالا خودم، عاشق گاتای ترد شدم و شوهرک مدام هوس گاتای نرم می کنه. بهم نخندید ولی بعد از خوندن چراغها را من خاموش می کنم و عاشق کلاریس شدن، از هر چیزی که مورد علاقه ی کلاریس بود، خوشم می آد. اینم از معجزه های نویسنده است که این بلا رو سر خواننده ی کتاب می آره، نه؟ همین رو بنویسم و برم که هروقت، لذت بردن از روزمرگیهای زندگی، یادم می ره، چراغها ... رو می خونم و می رم توی خیال و کلاریس رو مجسم می کنم با همه ی ویژگی هاش توی آبادان دهه ی چهل