جامدادی

14 September 2007

باز هم بوی خوب مدرسه

فرقی نداره شب باشه یا روز؛ همچین که پام رو از خونه می ذارم بیرون، بوی مهره و بوی مدرسه که از میون بوی شرجی و دریا، خودش رو به من می رسونه. گوش که می خوابونم، صدای خرت خرت مداده توی تراش که از بین صدای آدمها و بوق بوق ماشینها، می شنوم. دست خودم نیست ولی دل ضعفه می گیرم این روزا که دختر پسرای قد و نیمقد رو می بینم با یه کیسه نایلون پر از کتاب و دفتر و مداد و پاک کن و خط کش و .... . این صحنه ها، خنده ای به صورتم می آره، که حکما کسی رو که از روبرو می آد به این فکر می اندازه که این بنده ی خدا یه ذره نامیزونه از لحاظ روانی!!!!. من دلم لک زده برای روزای خوب ماه مهر، برای معلم و کلاس جدید و کتابایی که اگه بی هوا ورقشون بزنی، کار دست انگشتت می دی!!!. من دلم پر می کشه برای هرچی دوست جدید و قدیمیه که غربت غریب روزای اول مهر رو تسکین می دن. از برکت همین حس بوی ماه مهره که چند روزیه، کتاب زبان دستم گرفتم و مداد پاک کن داری البته، و درس می خونم. برام دعا کنید این توفیق اجباری درس خوندن رو که از برکت این ماه و بوها و صداهای منحصر بفردش، نصیبم شده، به امون خدا ول نکنم!!!!. اگه آدمای عاقل به شوق علم آموزی، رنج درس خوندن رو به خودشون تحمیل می کنن، آدمای غیر عاقل!!! به عشق مداد سیاه و رنگی و تراش و پاک کنه که پای کتاب و دفتر، بند می شن. التماس دعا!!!!؟