جامدادی

23 September 2007

اعتراف

همین دیروز بود که یه بنده ی نا شکر خدا که فکر نکنید من بودم، نشست و از صبح غر زد و غر زد و به دنیا و ما فیها بد و بیراه گفت و از اقبال برگشته اش نالید و به آقای الف حسودی کرد و به خانم ب هم همینطور و خلاصه روز خدا رو به خودش و اهل منزل کوفت کرد و البته همه ی اینا از سر خستگی بود که باز البته دلیل خوبی نیست برای ندیده گرفتن خیلی چیزای خوبی که توی زندگی اش داره. شوهرش آدم صبوریه و به روی خودش نیاورد و طفل معصومش هم فقط هاج و واج مونده بود که این مادره چش شده!!!؟. آخر شب، زن، اینقدر نق زده بود و غر زده بود و داد و بیداد راه انداخته بود که دیگه نا نداشت از جاش تکون بخوره. همین موقعها، یه پیامک!!! رسید براش با یه شماره ی غریب. توی اون پیامک نوشته بود خوشبختی، دوست داشتن داشتنی هاست نه داشتن دوست داشتنیها. زن بیچاره دستش رو گذاشت روی قلبش؛ چون فکر کرد شده مثل این دکتر پژوهان توی سریال اغما که با عالم بالا ارتباط داره!!!؛ اما از شما چه پنهون، اون پیامک اثر خودش رو گذاشت و زن قصه، از اون همه نا شکری ها، توبه کرد. ناگفته نمونه بعدا فهمید اون شماره ی نا آشنا، همچین نا آشنا هم نبوده و شماره ی دختر داییش بوده