بازی کتابها
هر چی از آدمهای دمدمی مزاج بدم می آد و از اونایی که یه روز حالشون خوبه و دو روز نیست، متنفرم؛ حالا خودم شدم یکی از همونا!!!. شوهرک می گه واقعا که شرم آوره. اینهمه تنبلی در نذاشتن یه پست، خجالت داره. نمی خوای یه فکری به حال این وبلاگت بکنی؟ تو چه ات شده آخه؟ و من هیچی ام نشده جز اینکه دست نوشتنم و حس پست گذاشتنم در محاق فرو رفته!!!. چراش رو نپرسید که خودمم نمی دونم. نه، افسرده نیستم؛ گرچه خیلی وقته حس خوب مثبت بودن رو هم ندارم. رسما تبدیل شدم به یه کلفت تمام وقت تپل!!!؟
از این عذر تراشی ها که بگذریم، خیلی خوشم شد وقتی اومدم و دیدم کامنتدونی ام پُره از کامنتهای محبت آمیز و احوالپرسی های دوستانه. یه جور حس غرور بهم دست داد. چقدر شیرینه که توی این وانفسای غریبی، کسانی از سر محبت و نه وظیفه، حالم رو پرسیدن. همین کامنتها رو دیدم که نوشتنم گل کرد و اومدم که به قول نیکی جونم، اینجا رو گردگیری کنم. توی این مدت نه چندان کوتاه، چند تایی کتاب خوندم و چند تایی فیلم دیدم و چند باری مسافرت رفتم و حتما در مورد کتابها و فیلمها خواهم نوشت. اما از همه چی واجبتر، فعلا جواب هلن عزیزه که من رو به بازی کتابها دعوت کرده
کتاب زیاد خوندم از وقتی بچه بودم. هم کتابای متناسب با سنم و هم غیر متناسب. متناسب ها رو مامانم می گفت بخون و می خوندم و غیرمتناسب ها رو مامان می گفت نخون به دردت نمی خوره و من اما می خوندم چون فکر می کردم یعنی چی توش نوشته که مامان خانوم می گه نخون!!!؟ مثل بوف کور هدایت که دبستانی بودم و خوندم و هیچی نفهمیدم و هنوز هم که هنوزه دوباره نخوندمش ببینم فهم و شعورم فرقی کرده یا نه!!!؟ توی این همه سال، کتابهایی رو خوندم که موندگار شدن توی ذهنم و از چندباره خوندنشون همیشه لذت بردم. این پنج تا فقط تعداد کمی از اونهاست. پنج تا بیشتر نمی نویسم تا قانون بازی به هم نخوره
اولی همسایه ها اثر موندگار احمد محمود
دومی داستان یک شهر باز هم اثر احمد محمود
سومی در گرگ و میش راه ( زندگی زینت دریایی) از ابراهیم مختاری
چهارمی سهم من از پرینوش صنیعی
و پنجمی بوسه خداحافظی با مادر از جوی فیلدینگ، گرچه همه ی رمانهاش توی ذهن موندنی ان
من چرا همه رو رمان نوشتم؟
و من اگرچه خیلی دیر، اما نیکی، مژده، نانی، آتریسا و نازنین رو به بازی دعوت می کنم
از این عذر تراشی ها که بگذریم، خیلی خوشم شد وقتی اومدم و دیدم کامنتدونی ام پُره از کامنتهای محبت آمیز و احوالپرسی های دوستانه. یه جور حس غرور بهم دست داد. چقدر شیرینه که توی این وانفسای غریبی، کسانی از سر محبت و نه وظیفه، حالم رو پرسیدن. همین کامنتها رو دیدم که نوشتنم گل کرد و اومدم که به قول نیکی جونم، اینجا رو گردگیری کنم. توی این مدت نه چندان کوتاه، چند تایی کتاب خوندم و چند تایی فیلم دیدم و چند باری مسافرت رفتم و حتما در مورد کتابها و فیلمها خواهم نوشت. اما از همه چی واجبتر، فعلا جواب هلن عزیزه که من رو به بازی کتابها دعوت کرده
کتاب زیاد خوندم از وقتی بچه بودم. هم کتابای متناسب با سنم و هم غیر متناسب. متناسب ها رو مامانم می گفت بخون و می خوندم و غیرمتناسب ها رو مامان می گفت نخون به دردت نمی خوره و من اما می خوندم چون فکر می کردم یعنی چی توش نوشته که مامان خانوم می گه نخون!!!؟ مثل بوف کور هدایت که دبستانی بودم و خوندم و هیچی نفهمیدم و هنوز هم که هنوزه دوباره نخوندمش ببینم فهم و شعورم فرقی کرده یا نه!!!؟ توی این همه سال، کتابهایی رو خوندم که موندگار شدن توی ذهنم و از چندباره خوندنشون همیشه لذت بردم. این پنج تا فقط تعداد کمی از اونهاست. پنج تا بیشتر نمی نویسم تا قانون بازی به هم نخوره
اولی همسایه ها اثر موندگار احمد محمود
دومی داستان یک شهر باز هم اثر احمد محمود
سومی در گرگ و میش راه ( زندگی زینت دریایی) از ابراهیم مختاری
چهارمی سهم من از پرینوش صنیعی
و پنجمی بوسه خداحافظی با مادر از جوی فیلدینگ، گرچه همه ی رمانهاش توی ذهن موندنی ان
من چرا همه رو رمان نوشتم؟
و من اگرچه خیلی دیر، اما نیکی، مژده، نانی، آتریسا و نازنین رو به بازی دعوت می کنم