جامدادی

27 November 2007

فرار از بیهودگی

بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید

برای فرار از بیهودگی ، راههایی پیدا کردم. برام دعا کنید

21 November 2007

هنر آشپزی


تبدیل شدن به یه خانم خانه دار، هر بدی داشته باشه، یه خوبی که داره اینه که برای جلوگیری از سر رفتن حوصله، سعی می کنی همون کارای روزمره رو از یکنواختی در بیاری که البته سبب کسب تجربه های زیادی هم می شه. بنده الان یه سال و نیمی هست که ماهنامه ی وزین هنر آشپزی رو می خرم و با دقت !!! مطالعه می کنم. هرچقدر هم که برای خریدن ماهنامه ای مثل زنان باید دردسر بکشم چون فقط چهار پنج تا دونه می آد توی این شهر، برای این یکی همچین مشکلی نیست چون به تعداد فراوان در هر کدوم از باجه های روزنامه فروشی یافت می شه. هنرآشپزی رو دوست دارم چون برخلاف بعضی مجله های دیگر آشپزی، مربی های این ماهنامه، وسواس زیادی در انتخاب غذاها و شیرینی ها به خرج می دن، علاوه بر رنگ و لعابی که باعث مشتری پسندی می شه. جالب اینجاست که توی این مدت، دستم اومده که غذای کدوم مربی رو درست کنم مطمئنن خوب از آب در می آد و کدوم ها به زحمتش نمی ارزه. شخصا کیکهای پگاه میر گلستانی رو خیلی دوست دارم و غذاهای مژگان اخلاقی که بیشتر هم غداهای کشور سوریه رو آموزش می ده. همین چند روز پیش که با بیتا اینا رفته بودیم کنار دریا، یکی از کیک های خانم میر گلستانی رو پختم و یکی از غذاها و در واقع پیش غذاهای مجله رو که سوسن جهرانی دستورش رو داده بود. هر دو مورد پسند بر و بچه ها قرار گرفت. عکسی که می بینید مربوط به همون پیش غذاست به اسم کیک مرغ و گردو
در اینجا لازمه از شوهرک مهربانم، سپاسگزاری کنم که در کمال صبوری و آقایی و بدون هیچ غرغری، از این غذاهای بار اولی من می خوره و تازه راهنمایی هم می کنه و نظر هم می ده

17 November 2007

بازی کتابها

هر چی از آدمهای دمدمی مزاج بدم می آد و از اونایی که یه روز حالشون خوبه و دو روز نیست، متنفرم؛ حالا خودم شدم یکی از همونا!!!. شوهرک می گه واقعا که شرم آوره. اینهمه تنبلی در نذاشتن یه پست، خجالت داره. نمی خوای یه فکری به حال این وبلاگت بکنی؟ تو چه ات شده آخه؟ و من هیچی ام نشده جز اینکه دست نوشتنم و حس پست گذاشتنم در محاق فرو رفته!!!. چراش رو نپرسید که خودمم نمی دونم. نه، افسرده نیستم؛ گرچه خیلی وقته حس خوب مثبت بودن رو هم ندارم. رسما تبدیل شدم به یه کلفت تمام وقت تپل!!!؟
از این عذر تراشی ها که بگذریم، خیلی خوشم شد وقتی اومدم و دیدم کامنتدونی ام پُره از کامنتهای محبت آمیز و احوالپرسی های دوستانه. یه جور حس غرور بهم دست داد. چقدر شیرینه که توی این وانفسای غریبی، کسانی از سر محبت و نه وظیفه، حالم رو پرسیدن. همین کامنتها رو دیدم که نوشتنم گل کرد و اومدم که به قول نیکی جونم، اینجا رو گردگیری کنم. توی این مدت نه چندان کوتاه، چند تایی کتاب خوندم و چند تایی فیلم دیدم و چند باری مسافرت رفتم و حتما در مورد کتابها و فیلمها خواهم نوشت. اما از همه چی واجبتر، فعلا جواب هلن عزیزه که من رو به بازی کتابها دعوت کرده
کتاب زیاد خوندم از وقتی بچه بودم. هم کتابای متناسب با سنم و هم غیر متناسب. متناسب ها رو مامانم می گفت بخون و می خوندم و غیرمتناسب ها رو مامان می گفت نخون به دردت نمی خوره و من اما می خوندم چون فکر می کردم یعنی چی توش نوشته که مامان خانوم می گه نخون!!!؟ مثل بوف کور هدایت که دبستانی بودم و خوندم و هیچی نفهمیدم و هنوز هم که هنوزه دوباره نخوندمش ببینم فهم و شعورم فرقی کرده یا نه!!!؟ توی این همه سال، کتابهایی رو خوندم که موندگار شدن توی ذهنم و از چندباره خوندنشون همیشه لذت بردم. این پنج تا فقط تعداد کمی از اونهاست. پنج تا بیشتر نمی نویسم تا قانون بازی به هم نخوره

اولی همسایه ها اثر موندگار احمد محمود
دومی داستان یک شهر باز هم اثر احمد محمود
سومی در گرگ و میش راه ( زندگی زینت دریایی) از ابراهیم مختاری
چهارمی سهم من از پرینوش صنیعی
و پنجمی بوسه خداحافظی با مادر از جوی فیلدینگ، گرچه همه ی رمانهاش توی ذهن موندنی ان

من چرا همه رو رمان نوشتم؟
و من اگرچه خیلی دیر، اما نیکی، مژده، نانی، آتریسا و نازنین رو به بازی دعوت می کنم